ترانه‌ای در تاریکی

آن که جایگاهش را شناخت/ چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟

ترانه‌ای در تاریکی

آن که جایگاهش را شناخت/ چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟

"با قامتی به بلندی فریاد"

 

می‌دانی...

 ما خط خطی شده‌ایم.

اما محو، هرگز.

 

این هزار و یک شب نقطه‌ی پایان خواهد داشت...خواهی دید!

 

 ---------------

خواندن مطالب این وبلاگ را به همه توصیه می کنم:

 

(این وبلاگ به هدف آشنا ساختن خوانندگان، با پدیده هموفوبیا، و راهکارهای مقابله با آن، بوجود آمده است.)

 

من درد در رگانم...

 

نوشتی تو نمی‌دانی...نمی‌دانی که هر شب تا صبح چهره‌اش خیس ِ خون دور اتاق می‌چرخد و دیوانه‌ام می‌کند. نمی‌دانی سه سال است که هر شب در آغوشش می‌گیرم و زار می‌زنم.... سه سال ... که هر شب روی دست‌هایم جان می‌دهد. ...

دلم می‌خواهد برایت بنویسم : کاش من هم لحظه‌ی آخر پیشش بودم...آن همه کبودی و خون...آن همه سکوت...ای کاش می‌توانستم کنارش باشم...ببوسمش...دست‌هایش را در دست بگیرم و  ...

چرا هیچ وقت نتوانستم به کسی بگویم؟..... بگویم که این گودال چقدر عمیق و سیاه است...چرا هیچ وقت نتوانستم از آن هفته‌ی شوم سراسر باران با کسی سخن بگویم؟ ....چند روز است؟ چند ماه؟ به سال کشیده یا نه؟ ....این محکومیت ِ سکوت چه بود که برای خودم بریدم؟

2..5...5...0....اشک در چشم و سرب در گلو گوشی را سر جایش می‌گذارم.... به فرض که او خانه باشد، به فرض که بخواهد گوش کند، توان گفتن‌اش در من نیست....

قفسه‌ی سینه‌ام درد می‌کند ...تلفن زنگ می‌زند، انگار زنگ‌هایش تمامی ندارند، می‌گویم به جهنم هر که هست بگذار باشد...هیچ‌کس نیست که بخواهد از هفته‌ی سیاه ِ سراسر باران بپرسد...هیچ‌کس نمی‌گوید چرا خواب‌هایت پر از لکه‌های کبود و آسمان سرخ رنگ‌اند...

می‌نویسی : تو درک نمی‌کنی...تو تجربه نکرده‌ای که بدانی من چه می‌گویم.....

آن‌قدر جواب نمی‌دهم که فکر می‌کنی خوابم برده...می‌نویسی خوش به حالت که این‌‌قدر راحت خوابت می‌برد....

چرا هیچ‌وقت نتوانستم بگویم؟ چرا همه خط خوردند و من ماندم و تصاویری که هر چه خود را به در دیوار کوفتند هرگز راه به بیرون نیافتند؟

 

 

نابودی حساسیت‌ها

 

) نوار غزه...نوار غزه؟......فلسطین؟...اسرائیل...بمب...موشک...دیوار حایل...صهیون...چند سال است که این لغات را می‌شنویم؟ هر روز در هر بخش خبری، با عکس‌ و فیلم و مصاحبه و...

در خبر ساعت 14 مصاحبه‌هایی نشان می‌داد که در آن‌ مصاحبه‌شوندگان بر ادامه‌ی مبارزه تا آزاد‌سازی قدس تاکید می‌کردند. با شنیدن نام "قدس" یک لحظه جا خوردم انگار بعد از این همه سال فراموش کرده بودم که مبارزه به ظاهر و شاید در حقیقت بر سر چه بوده و اکنون بعد از این همه سال زجر و عذاب و بدبختی نمی‌دانم هنوز آزادی "قدس" حرف اول را می‌زند یا نه؟

از ظهر تا همین حالا که این مطلب را می‌نویسم فکرم مشغول این قضیه است که این‌ها بعد از این همه سال هنوز به خاطر "قدس" می‌جنگند یا این هدف زاییده‌ی سیاست‌های بی‌سرو ته حکومت و رادیو و تلویزیون ماست؟

 فکر می‌کنم شاید در ابتدا قضیه آزاد‌سازی "قدس" مطرح بوده اما مطمئنن در طی زمان رنگ باخته و در حال حاضر ممکن است اصلن چنین چیزی مطرح نباشد. من نه سیاست‌مدارم و نه دانش کافی در این زمینه دارم اما هر چه فکر می‌کنم می‌بینم مبارزه با همچین هدفی نمی‌تواند خیلی به طول بیانجامد و امروز با گذشت این همه سال آن‌چه که باعث مقاومت و ادامه‌ی این روند از سوی فلسطینیان می‌شود باید چیزی غیر از "قدس" باشد.

----------------------------

) در طی این چند سالی که وبلاگ می‌خوانم و می‌نویسم بارها و بارها پتیشن‌هایی برای اعتراض به نقض حقوق بشر امضا کرده‌ام. فرقی نمی‌کرده حقوق بشر در کجای دنیا نقض شده باشد اما....به یادم نمی‌آید حتی 1 پتیشن برای اعتراض به تجاوزات اسرائیل و نقض حقوق بشر در گوشه‌ای از دنیا که ده‌ها سال است درگیر جنگ می‌باشد امضا کرده باشم. چرا؟؟ به نظر شما دلیلش این نیست که من و ما حساسیت‌مان را نسبت به فلسطین از دست داده‌ایم؟ آن قدر این همه سال هر روز شنیده‌ایم که ارتش فلان به فلان جا حمله کرد و این قدر فلسطینی کشته و زخمی شدهند دیگر برایمان عادی شده و گوش‌هایمان به صورت کاملن غیر ارادی این فجایع تمام نشدنی را ناشنیده می‌گیرند، آن‌قدر که اگر به مغزمان فشار هم بیاوریم یادمان نمی‌آید گزارش‌گر چه گفته یا تصاویر چه بودند!

 این کم و کم شدن و سپس نابودی حساسیت‌ها مرا می‌ترساند. فراموشی و عادت کردن به فاجعه چیزی‌ست که خیلی‌هایمان داریم دچارش می‌شویم و این‌جا دیگر تنها بحث فلسطین نیست.

----------------------------

پ.ن: نسیم جان اگر این‌ پست را می‌خوانی بگو چه بلایی به سر وبلاگت آمده؟ نکند....

 

میان زیباترین‌ها

 

خانواده‌ام برای زندگی به شهر دیگری خواهند رفت و من حداقل تا پایان دوره‌ی لیسانس (یکسال و نیم دیگر) اهواز هستم. آن‌قدر کار سرمان ریخته که من یکی ترجیح می‌دهم خود را به نفهمی بزنم!!! اصلن نمی‌دانم باید از کجا شروع کنم. تا دست به چیزی می‌زنم یادم می‌آید که من هنوز ساکن این‌جا هستم و به وسیله‌هایم احتیاج دارم. آن‌قدر دور خودم چرخیدم که بابا پیشنهاد داد مسئولیت تخلیه کتابخانه‌ها، دسته‌بندی کتاب‌ها و انتقال آن‌ها به کارتن را به عهده بگیرم. من هم با هیجان قبول کردم. کاری لذت بخش‌تر از این نمی‌توانستم پیدا کنم.

 اول از همه رفتم سراغ بخش پایینی کتابخانه‌ی بابا، همان جا که همیشه دو لنگه‌ی درش بسته است و قفل. 4 طبقه کتاب که به صورت فوق‌العاده فشرده چیده شده‌اند و همه کاهی و رنگ پریده هستند. ولو می‌شوم روی زمین ، دسته دسته کتاب‌ها را بغل می‌کنم و ستون ستون کنارم می‌چینمشان. طبقات که خالی می‌شوند نفس راحتی می‌کشم و شروع می‌کنم  به وارسی تک‌ تک کتاب‌ها. روی جلد خیلی‌هاشان با خودکار آبی یک دایره کشیده شده، از بابا که می‌پرسم می‌گوید همه‌ی این‌ها از کتاب‌سوزی اوایل انقلاب جان به در برده‌اند...این دایره‌های آبی یعنی این کتاب باید نابود شود وگرنه باعث دردسر خواهد شد! و بعد از 2 گونی کتابی می‌گوید که او و مامان توی بیابان رها کرده‌اند...

سری نسبتن کامل کتاب‌های "داریوش عبادالهی" اینجاست. "هرزه گیاه ماجراجو"..."مرداب انزلی"..."بابا علی" و...خیلی بچه بودم که خواندمشان، تقریبن هیچ چیز به یادم نمانده. "فریدون تنکابنی" را می‌یابم ، "منصور یاقوتی" و "علی اشرف درویشیان". از همه‌شان بیشتر عاشق "درویشیان" بودم (هنوز هم هستم).

..."تاریخ ایران " و "اسلام در ایران" به قلم " پطروشفسکی" و ترجمه‌های تاریخی "کریم کشاورز" هر دو با دایره‌ای آبی رنگ و بزرگ بر جلدشان! ...

اشعار زیبای "امه سزر"...."تفسیر موسیقی ــ سعدی حسنی"...."جامعه‌شناسی هنر ــ آریان پور" و ...

کتاب زیبای "پداگوژیکی" اثر "ماکارنکو" را می‌یابم ...اصلن یادم نمی‌آید چند ساله بودم که خواندم‌اش...محشر بود....2 کتاب دیگر از "ماکارنکو" پیدا می‌کنم که قبلن ردیف پشتی بوده‌اند و از چشم من دور !!  

اگر بخواهم همه‌ی کشف‌هایم را بگویم 24 ساعت طول می‌کشد!!! و البته ممکن است خواندنش برای شما تا همین اندازه هم جالب نبوده باشد.

-------------------------------------

پ.ن: این فوتبال تمام بعد از ظهر‌های مرا نابود کرده!! نمی‌توانم از جلوی تلویزیون تکان بخورم!

به شرطی که سوء استفاده نکنید اعلام موضع می‌کنم و به شما می‌گویم که از وقتی یادم می‌آید یکی از طرفداران پر و پا قرص ( ایتالیا ) بوده‌ و هستم!