زندگی متفاوتی را تجربه میکنم. روزهایی که اگر افسارشان را در دست نگیرم به روزمرگی کامل میکشانندم...کارهایی که پیش از این هیچ جایی در برنامهی روزانهام نداشتند حالا باید به دست خود انجام دهم.
تنها زندگی کردن را همیشه دوست دارم. لحظههایی که در اوج خستگی باید کشان کشان خود را به جایی برسانی...خستگی و کلاس و درسهای فردا توجیحی برای نشستن لباسها نیست. وقتی گرسنه هستی کنکور فوق لیسانس معنا ندارد...وقتی صبحها دلت میخواهد 10 دقیقه بیشتر بخوابی هیچکس نیست که با نگرانی بالای سرت بیاید و بگوید: (لادن دیرت نشه.) شاید برای همین است که تا موبایل آلارم میدهد مثل فنر از جا میپری... با همهی اینها وقتی میبینم کارها انجام شده و همه چیز مرتب است حس خیلی خوبی پیدا میکنم. این جور وقتهاست که زیر پتو میخزم و از روی میز ِ کوچک ِ کنار ِ تخت کتابی برمیدارم...
سلام
کاش روزها به روزمرگی کشیده بشن، ولی .. اونوقتی بده که ندونی این روزها چطوری می گذرن.
لادن، یه کمی برنامه ریزی دواشه. برای کسی که از زن می گه، تجربه خوبیه با خود بودن.
شاد و پیروز باشی
میشود این مانیفست فمینیستی ات را روزی در وبلاگت بگنجانی تا ببینیم چه می گویی؛موتوشکرم
یوآرال بلاگتون همینه یا جای دیگری هم مینویسید شما؟..لطفن پاسخ بدهید چون قضیه ی مرگ و زندگی و هستی چند هزارساله ی یک ملت درمیان است. تکبیر!
سلام
من تو دوگانگی هام گم شدم. تو کجایی؟
شاد باشی و کامیاب
تو که اینقدر قشنگ می نویسی
چرا دیگر نمی نویسی............. داره میشه یکسال...
دوست دارم باز بخونمت
سلام
با " ابراهیم بت شکن وپیرمرد بت پرست "
و شعر " بت شکن و بت پرست " بروزم
صاحبدلان