ترانه‌ای در تاریکی

آن که جایگاهش را شناخت/ چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟

ترانه‌ای در تاریکی

آن که جایگاهش را شناخت/ چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟

شرح غیبت!

 

زندگی متفاوتی را تجربه می‌کنم. روزهایی که اگر افسارشان را در دست نگیرم به روزمرگی کامل می‌کشانندم...کارهایی که پیش از این هیچ جایی در برنامه‌ی روزانه‌ام نداشتند حالا باید به دست خود انجام دهم.

تنها زندگی کردن را همیشه دوست دارم. لحظه‌هایی که در اوج خستگی باید کشان کشان خود را به جایی برسانی...خستگی و کلاس و درس‌های فردا توجیحی برای نشستن لباس‌ها نیست. وقتی گرسنه هستی کنکور فوق لیسانس معنا ندارد...وقتی صبح‌ها دلت می‌خواهد 10 دقیقه بیشتر بخوابی هیچ‌کس نیست که با نگرانی بالای سرت بیاید و بگوید: (لادن دیرت نشه.) شاید برای همین است که تا موبایل آلارم می‌دهد مثل فنر از جا می‌پری... با همه‌ی این‌ها وقتی می‌بینم کارها انجام شده و همه چیز مرتب است حس خیلی خوبی پیدا می‌کنم. این جور وقت‌هاست که زیر پتو می‌خزم و از روی میز  ِ کوچک ِ کنار ِ تخت کتابی بر‌می‌دارم...