از ناامیدی به امید از شادی وصف ناپذیر به اشک...نوسانهای پیاپی میان مثبت و منفی روزهایم را رنگ میزند. گاهی تنها صفر مطلق هستم، خالی از هر گونه حس و فکر.
میدانی تلاش برای اثبات یعنی چه؟ میدانی چنین تلاشی چقدر فرساینده است؟
نمیدانم چگونه توضیح بدهم. گاهی توضیحش برای خودم هم سخت است. تا قلم برمیدارم که شروع به نوشتن کنم همه چیز مخلوط میشود. صداها، رنگها،تصاویر و هزاران حسی که همراهشان هست قاطی میشوند و میخواهند نوشته شوند....و من گم میکنم...پیدا میشوم و درمییابم که هنوز حس اصلی را ننوشتهام!
-----------------
در تنهایی برای خود شام میپزم...تلفن زنگ میزند، با عجله زیر غذا را کم میکنم و به سمت تلفن میروم. یکی از آشنایان پشت خط است بعد از احوال پرسیهای معمول میپرسد که چه میکنم، میگویم که مشغول پختن شامم. با تعجب و ناباوری میپرسد: " مگه فمینیستها هم غذا میپزن؟" !!!! میخواهم با بیحوصلگی چیزی بگویم یا با خنده سر و ته قضیه را هم بیاورم اما یک لحظه به خود میگویم بگذار جدی برایش توضیح بدهم که یک فمینیست هم گرسنهاش میشود و در نتیجه باید غذا درست کند و بخورد. میگوید: " من فکر میکردم شماها توی خونه دست به سیاه و سفید نمیزنین." !! حوصله ندارم اما باز چیزی در درونم سیخونک میزند که توضیح بده!! میگویم: " کارهای خانه را باید با کمک هم انجام داد. وقتی من میگویم کار ِ خانه وظیفهی زن نیست به این معنا نیست که زن نباید در خانه هیچ کاری بکند بلکه به این معناست که همه باید همکاری کنند و این بار به دوش یک نفر ــ زن یا مرد ــ نیافتد. عقیدهی من این است که همه باید برای زیبایی و تمیزی و راحتی محیط زندگیشان تلاش کنند نه این که یک نفر از صبح تا شب بشورد و بسابد و دیگران بخورند و بخوابند و فکر کنند که مادرشان یا همسرشان وظیفهی طبیعی خود را انجام میدهد. "
--------------------
چشمانم را آرایش میکنم ــ همیشه از این کار لذت میبرم ــ دوستی خیره نگاه میکند و سر تکان میدهد. وقتی با تعجب نگاهش میکنم میگوید " توام مثل اینا شدی؟؟ توام خودتو رنگ میکنی؟ " خونسردیام را به زور حفظ میکنم و میگویم : " آرایش چشم را دوست دارم و این هیچ ربطی به بهرهکشی ندارد. من برای خودم این کار را میکنم." .........ناگهان حسی منفی در درونم میجوشد، چرا برای طبیعیترین مسائل هم باید توضیح داد؟ تنها تنها برای اینکه فردا همین آدم ننشیند و بگوید فمینیستی را دیدم که خودش را رنگامیزی میکرد یا غذا میپخت یا موهایش های لایت بود و به خیال خام خودش فکر کند که پس فمینیستها همه چنیناند و چناناند!!! چرا باید هر بار توضیح بدهم که پیروی از قالبهای از پیش تعیین شده و کالای جنسی بودن با زیبا بودن یا آرایش کردن و لباس شیک پوشیدن متفاوت است.
--------------
میشناسمش...روشنفکر و با سواد ...گیلاس به دست به سمتم میآید و میگوید که میخواهد مرا به دوستانش معرفی کند. میگویم جان خودت امشب مرا از بحث معاف کن که اصلن حالش را ندارم...میخندد و دوستانش را معرفی میکند. بعد از چند دقیقه صحبت یکی از دوستانش میگوید: " فلانی گفته که شما طرفدار حقوق زنان هستید. درسته؟ " با سر تایید میکنم. در دل خدا خدا میکنم که بحث را بیخیال شود....دوستی دیگر با نیشخند شیطنت آمیزی میگوید " مگر زنان حقی هم دارند که بخواهند از آن دفاع کنند؟ " حوصلهی مسخرگی اینها را ندارم، بلند شده و دور میشوم...دور ...
-----------------------
با خوشحالی فکر میکنم همهی تارهای مزاحم را پاره کردهام...میاندیشم که از این پیلهی تاریخی و ریشههای پوسیدهی ذهنی رهایی یافتهام...به پاهایم دست میکشم و به یاد میآورم که روزی چقدر زنجیرهایم سنگین بود.....در همین لحظههاست که لکهها ظاهر میشوند و به یادم میآورند که همهی کلیدها دست من نیست. لکههایی که در خصوصیترین جنبههای زندگی هم وارد میشوند و میخواهند منصرفت کنند. اما تو برای این قالبها ارزشی قائل نیستی. هیچ کس حق نخواهد داشت چارچوب ذهنی خود را به تو تحمیل کند. ...
تو همه را میدانی اما این اغتشاش...این آشفتگی ذهنی و عدم تمرکز هیچ کجا رهایت نمیکند. دستها ...لبها...چشمها...بیحواس و دور....آنقدر که خودت به خنده میافتی از این حواس پرت و چشمان نگرانی که میدانند باز در فکری...
نگاهش میکنی و به خود میگویی او به خاطر توست که اینجاست...به خودت التماس میکنی که خوشحال باش...به چیزی فکر نکن...نگرانی ایجاد نکن...آخر لعنتی کمی روی این لحظهها تمرکز کن...
---------------------------
پ.ن: باز هم آن چه میخواستم ننوشتم.یعنی این آشفتگی نگذاشت که بنویسم. همه چیز قاطی پاتی شد.
درد همان درد است ...
2 خط سیاه بالا و پایین چشمها که امتدادشان از گوشهی دو چشم پیداست. دختر در آینه به خود نگریسته و اخمها را در هم میکشد ـــ سرخی چشمها را با این خطوط سیاه نمیتوان پنهان کرد ــ ...لکههای قرمز صورتش را به خوبی با کرم پودر پنهان میکند، برس را روی رنگ قرمز ـ قهوهای چپ و راست میبرد و هالهای کمرنگ روی گونهها ظاهر میشود...رژ لب تیره لازم است تا زخمهای روی لب پنهان شوند ــ یادش نمیآید چه وقت با دندان به جان پوست لبش افتاده ــ ... کمی از آینه فاصله میگیرد، با حواس پرتی به سر تا پای خود نگاهی میاندازد و سعی میکند مثل تصویر زیبا و شاداب باشد...
شلوار برمودای آبی روشن...مانتوی مشکی کوتاه...شال زرد و نارنجی...کفشهای اسپرت نارنجی...
دم در نگاهی به آینهی راهرو میاندازد و اشک در چشمان سیاهش حلقه میزند. لعنت به این چشمهای نافرمان...
...بوقها...صداها و دستهایی که گاه به گاه لمسش میکنند...کسی در گوشش نجوا میکند " چند میگیری؟ " ...سرش خالیست...خالی ِ خالی ِ خالی ...حتی یادش رفته که همیشه گارد میگرفته و آمادهی دفاع از خود بوده...
لرزش موبایل را توی جیب شلوار حس میکند...باز کسی میخواهد بداند کجاست...چه میکند...کی میآید...باز کسی نگران روسپیهای ریشدار و دم کلفت توی خیابان و اخلاق تند اوست...
رهایش کنید...شما را به خدا رهایش کنید...لحظهای آرامش...ثانیهای سکوت و مرگ... اگر بگذارید مدتهاست که نیازمندش است.
برای امضا و حمایت اینترنتی از کمپین " یک میلیون امضا " به این آدرس مراجعه کنید:
فعالان جنبش زنان در تدارک کمپین " یک میلیون امضاء برای تغییر قوانین تبعیضآمیز "
این کمپین که در راستای پیگیری قطعنامه تجمع 22 خرداد ، از سوی جمعی از فعالان جنبش زنان تدارک دیده شده است، تلاشی وسیع برای تغییر قوانین ناعادلانه و زن ستیز است و در نظر دارد با جمع آوری یک میلیون امضاء، فراگیر بودن این خواسته در لایه های مختلف جامعه را اعلام کند.
لعنت به من که تمام مدت از نگرانی راه رفتم و هیچ کاری از دستم برنمیآمد.
خشونت پلیس در برخورد با تجمع مسالمت آمیز زنان را محکوم می کنیم
در ساعت پنج عصر،تجمع زنان به خشونت کشیده شد.(فهیمه خضر حیدری)
الهه حبیبی: تجمع آرام و بی حرکت ما به غوغایی تبدیل شد که بیا و ببین
تیتر مسخره و احمقانهی ایسنا!!!
------------------------------------
پ.ن: به خاطر یک اشتباه سیمکارتم قفل شده و نمیتونم ازش استفاده کنم. اگر این دو روز اساماس دادید یا تلفن زدید شرمنده.
تو بانوی نارنجی بودی،..... بانوی نارنجیای که بر قلهی عاشقی هم، از ضمیر و پسوند مالکیت متنفر بود.
هیچ وقت...هیچ وقت اجازه ندادی " بانوی من " بخوانمت...شاید از آینده میترسیدی. میدانی...نارنجی بودن تو ، برای من که پالتام همیشه پر بود از رنگ صورتی، تجربهای سخت، هیجان انگیز و نو بود. گاهی فکر میکردم ظهور تو میان نقشهای از پیش تعیین شدهی این بوم، تنها یک هوس زود گذر برای تجربهی رنگی جدید بود! ......اما بعدها دیگر هوس نبود.....من عاشق نارنجی شده بودم، بیآنکه از صورتی خیلی روشن دلکنده باشم و این نوسان و گیجی میان تو و صورتی روشن همه چیز را دو تکه کرده بود.
((شاید ادامه داشت!))
-------------------------
پ.ن: دلیل نوشتن مجموعهی "زن نارنجی" برای خودم هم به درستی روشن نیست. شاید علتش نوشتن خطی از پراکندگی بیشمار و حسهای متضادی باشد که هر از گاه به جان هم می افتند.و حتی هنگام نوشتن هم از این سو به آن سو میکِشَندم.
تو بانوی نارنجی بودی ، این را همه میدانستند... نارنجی...حتی وقتی هیچ نوری نمیتابید. با این همه من هر بار برایت صورتی میدوختم. آخر دلم میخواست صورتی بپوشانمت! صورتی ِ خیلی روشن...انگار قلموی قرمز را توی یک پالت پر از رنگ سپید زده باشی ...
------------------
پ.ن: شماها اصلن به سمت چپ صفحه توجه کردید؟ به لطف خواهر عزیزم آرشیو کم کم داره برمیگرده.
پ.ن2: ترانهی ابی رو که در پست قبل بهتون معرفی کردم شنیدید؟
از زمان تدوین قوانین در دوران مشروطیت و به ویژه طی هشتاد سال گذشته تلاش زنان ایرانی همواره متوجه دستیابی به حقوق برابر و انسانی بوده است. اما با وجود تمامی این تلاش ها، در کلیه قوانین از جمله قوانین مدنی و جزایی حقوق اولیه زنان همچنان نادیده گرفته شده و بن بست های قانونی بسیاری را بر زندگی زنان جامعه ایرانی تحمیل کرده است.
ما زنان در 22 خرداد سال گذشته یک دل و یک صدا اعتراض خود را به کلیه قوانینی که حقوق زنان را نقض کرده ابراز کردیم، اما مطالبات برحق ما همچنان بی پاسخ مانده است. بدین سبب امسال نیز در سالروز 22 خرداد دوباره گرد هم خواهیم امد و خواسته های مشخص خود را از جمله منع چند همسری، لغو حق طلاق یک طرفه مرد، حق ولایت و حضانت بر فرزند توسط پدر و مادر به طور مشترک، تصویب حقوق برابر در ازدواج، تغییر سن کیفری به 18 سال و دیگر قوانین تبعیض امیز اعلام خواهیم کرد.
از این رو از همه شهروندانی که به نقض حقوق زنان در قوانین موجود اعتراض دارند می خواهیم به گردهم آیی که به این منظور در روز دوشنبه 22 خرداد ماه ساعت پنج الی شش بعداظهر در میدان هفت تیر برگزار می شود بپیوندند.
---------------------------------
دقت کنید: تجمع مسالمت آمیز
(یک توضیح از وبلاگ ایزد بانو) : تجمع بدون حمل سلاح یعنی همین نوع مسالمت آمیزش نیاز به مجوز ندارد.
---------------------------------
جمع آوری امضا برای حمایت از این تجمع ادامه دارد.
--------------------------------
این آهنگ ابی را به معرفی فرناز گوش کردم و خیلی به دلم نشست. شما هم گوش کنید.(روی اسم آهنگ کلیک کنید.)
با چند نفر از بچهها دور هم نشسته و از هر دری سخن میگوییم. جمعمان یکدست نیست و تنها وجوه مشترک افراد زن بودن و تشابه سنی (21 تا 23 سال) است. صحبت بر سر این است که برای عدهای از زنان اولین تجربهی س....ک....س به اندازهای دردآور و وحشتناک است که تمامی تجربیات بعدی را تحت تاثیر خود قرار میدهد. یکی از بچهها از زنی میگوید که گویا احتیاج به عمل جراحی برای برداشتن پرده (نمیدانم به جای این لغت لعنتی باید چه لغتی استفاده کنم.) داشته و همسرش اجازه نداده است. زن بیچاره آن قدر جیغ زده که از هوش رفته و تازه بعد از بیهوش شدن، شوهرش فامیل را خبر کرده که بیایید دخترتان را جمع کنید!!! زن را غرق در خون پیدا میکنند و به بیمارستان میرسانند و...
در تمام مدتی که مشغول صحبت هستیم یکی از دوستان ساکت است و وحشت زده گوش میکند. ناگهان رو به من با خندهای خجولانه میپرسد: (من هنوز درست نمیدونم در یک رابطهی جنسی چه اتفاقی میافته)!!!!! با چشمان گشاد، خیره نگاهش میکنم تا شاید غش غش بخندد و بگوید شوخی کردم! اما در نگاهش تنها و تنها معصومیت کودکی را میبینم که دلش میخواهد بداند اما خجالت میکشد بپرسد. سعی میکنم به صورت علمی با توضیح آناتومیک دستگاه تناسلی زن و مرد شروع کنم. کمی وارد کار هورمونها میشوم و به صورت ساده پریود را توضیح میدهم. میپرسم طریقهی شکلگیری بچه را میدانی؟ جواب مثبت میدهد! به طور مختصر یک س....ک....س ساده را برایش توضیح میدهم و سکوت میکنم. میخواهم این همه ناآگاهی جنسی را برای خودم توجیح کنم ....یک دفعه میپرسد: (خون پریود از کجا دفع میشود؟)
سعی میکنم خونسرد باشم اما دلم میخواهد سرش داد بکشم...نباید داد بکشم چون او نمیداند و تنها گناهش ندانستن است.... احمقانهترین کار در این شرایط داد کشیدن است...خونسرد باش...با صدایی که سعی میکنم از عصبانیت نلرزد میپرسم:( از چند سالگی پریود میشوی؟)
ــ 13 سالگی
یعنی در طول این 10 سال هیچ وقت متوجه نشدهای که محل دفع خون کجاست؟
ــ نه، از کجا باید بدانم...مگر تا به حال نگاه یا لمس کردهام که بدانم؟؟ (با خنده) مال هر کس که هست بگذار خودش بیاید کشفش کند!!!!!!!!!
میخواهم توضیح بدهم که دوست دیگری به کمک میآید و جور مرا میکشد.
چرا انسانی به این سن و سال باید اینقدر نسبت به بدن خود بیگانه باشد؟ چرا باید از شناخت جسم خود بترسد و خجالت بکشد؟
در جوامع مردسالار، زن از کودکی با تفکری بزرگ میشود که به او میگوید اعضای تناسلی تو متعلق به مردی هستند که همسرت خواهد شد. این تفکر موجب میشود که زن نوعی حس بیگانگی نسبت به این اعضاء پیدا کند. گاهی این حس تغییر شکل میدهد و از زن، نگهبانی میسازد که دائم در حال پاسداری و حفاظت از اعضاییست که روزی قرار است به شخصی دیگر تحویل داده شوند. دختر بچههایی که مدام از پریدن ، دویدن و باز کردن 180 درجهی پاها منع میشوند ممکن است به چنین پاسدارانی تبدیل شوند!!
بسیار دیدهام که به محض کنجکاوی و سوال کردن کودک در مورد اعضاء تناسلی، او را دعوا میکنند و بارها و بارها این جملات را به بچه تلقین میکنند که عیب است...مبادا دست بزنی...این سوالها چیه؟؟....اصلن خوب نیست آدم راجع به این چیزا حرف بزنه....بچهی خوب از این حرفا نمیزنه و ....
نوعی منطقهی ممنوعه برای بچه به وجود میآورند که تا سالهای سال ترس از دانستن بر کنجکاوی میچربد.
اما...
دائم میگویم بچه، بچه،...نه...نمیتوانم هر چه میکنم بعد از گذشت 3 هفته نمیتوانم این سطح ناآگاهی را برای خودم توجیح کنم....او بچه نبود...آن زن 23 سال داشت!
شما این همه نادانی جنسی!! را چگونه توضیح میدهید؟؟
*************************
وبلاگ اصلی من در بلاگفا به آدرس (http://taranedartariki.blogfa.com) با بیشرمی دزدیده شده است. سعی خواهم کرد آرشیو یکسال گذشته را هر طور که شده منتقل کنم. این وبلاگ تصویر وبلاگ جدید من در بلاگفا به آدرس (http://taranedartar1k1.blogfa.com) است.