ترانه‌ای در تاریکی

آن که جایگاهش را شناخت/ چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟

ترانه‌ای در تاریکی

آن که جایگاهش را شناخت/ چگونه می‌شود جلویش را گرفت؟

نوسان

 

از نا‌امیدی به امید از شادی وصف نا‌پذیر به اشک...نوسان‌های پیاپی میان مثبت و منفی روزهایم را رنگ می‌زند. گاهی تنها صفر مطلق هستم، خالی از هر گونه حس و فکر.

می‌دانی تلاش برای اثبات یعنی چه؟ می‌دانی چنین تلاشی چقدر فرساینده است؟

 نمی‌دانم چگونه توضیح بدهم. گاهی توضیحش برای خودم هم سخت است. تا قلم بر‌می‌دارم که شروع به نوشتن کنم همه چیز مخلوط می‌شود. صداها، رنگ‌ها،تصاویر و هزاران حسی که همرا‌هشان هست قاطی می‌شوند و می‌خواهند نوشته شوند....و من گم می‌کنم...پیدا می‌شوم و درمی‌یابم که هنوز حس اصلی را ننوشته‌ام!

-----------------

در تنهایی برای خود شام می‌پزم...تلفن زنگ می‌زند، با عجله زیر غذا را کم می‌کنم و به سمت تلفن می‌روم. یکی از آشنایان پشت خط است بعد از احوال پرسی‌های معمول می‌پرسد که چه می‌کنم، می‌گویم که مشغول پختن شامم. با تعجب و نا‌باوری می‌پرسد: " مگه فمینیست‌ها هم غذا می‌پزن؟" !!!! می‌خواهم با بی‌حوصلگی چیزی بگویم یا با خنده سر و ته قضیه را هم بیاورم اما یک لحظه به خود می‌گویم بگذار جدی برایش توضیح بدهم که یک فمینیست هم گرسنه‌اش می‌شود و در نتیجه باید غذا درست کند و بخورد. می‌گوید: " من فکر می‌کردم شماها توی خونه دست به سیاه و سفید نمی‌زنین." !! حوصله ندارم اما باز چیزی در درونم سیخونک می‌زند که توضیح بده!! می‌گویم: " کارهای خانه را باید با کمک هم انجام داد. وقتی من می‌گویم کار  ِ خانه وظیفه‌ی زن نیست به این معنا نیست که زن نباید در خانه هیچ کاری بکند بلکه به این معناست که همه باید همکاری کنند و این بار به دوش یک نفر ــ زن یا مرد ــ نیافتد. عقیده‌ی من این است که همه باید برای زیبایی و تمیزی و راحتی محیط زندگی‌شان تلاش کنند نه این که یک نفر از صبح تا شب بشورد و بسابد و دیگران بخورند و بخوابند و فکر کنند که مادرشان یا همسرشان وظیفه‌ی طبیعی خود را انجام می‌دهد. "

--------------------

چشمانم را آرایش می‌کنم ــ همیشه از این کار لذت می‌برم ــ  دوستی خیره نگاه می‌کند و سر تکان می‌دهد. وقتی با تعجب نگاهش می‌کنم می‌گوید " توام مثل اینا شدی؟؟ توام خودتو رنگ می‌کنی؟ " خونسردی‌ام را به زور حفظ می‌کنم و می‌گویم : " آرایش چشم را دوست دارم و این هیچ ربطی به بهره‌کشی ندارد. من برای خودم این کار را می‌کنم." .........ناگهان حسی منفی در درونم می‌جوشد، چرا برای طبیعی‌ترین مسائل هم باید توضیح داد؟ تنها تنها برای این‌که فردا همین آدم ننشیند و بگوید فمینیستی را دیدم که خودش را رنگامیزی می‌کرد یا غذا می‌پخت یا موهایش های لایت بود و به خیال خام خودش فکر کند که پس فمینیست‌ها همه چنین‌اند و چنان‌اند!!! چرا باید هر بار توضیح بدهم که پیروی از قالب‌های از پیش تعیین شده و کالای جنسی بودن با زیبا بودن یا آرایش کردن و لباس شیک پوشیدن متفاوت است.

--------------

می‌شناسمش...روشنفکر و با سواد ...گیلاس به دست به سمتم می‌آید و می‌گوید که می‌خواهد مرا به دوستانش معرفی کند. می‌گویم جان خودت امشب مرا از بحث معاف کن که اصلن حالش را ندارم...می‌خندد و دوستانش را معرفی می‌کند. بعد از چند دقیقه صحبت یکی از دوستانش می‌گوید: " فلانی گفته که شما طرفدار حقوق زنان هستید. درسته؟ " با سر تایید می‌کنم. در دل خدا خدا می‌کنم که بحث را بی‌خیال شود....دوستی دیگر با نیشخند شیطنت آمیزی می‌گوید " مگر زنان حقی هم دارند که بخواهند از آن دفاع کنند؟ " حوصله‌ی مسخرگی این‌ها را ندارم، بلند شده و دور می‌شوم...دور ...

-----------------------

با خوشحالی فکر می‌کنم همه‌ی تارهای مزاحم را پاره کرده‌ام...می‌اندیشم که از این پیله‌ی تاریخی و ریشه‌های پوسیده‌ی ذهنی رهایی یافته‌ام...به پاهایم دست می‌کشم و به یاد می‌آورم که روزی چقدر زنجیرهایم سنگین بود.....در همین لحظه‌هاست که لکه‌ها ظاهر می‌شوند و به یادم می‌آورند که همه‌ی کلیدها دست من نیست. لکه‌هایی که در خصوصی‌ترین جنبه‌های زندگی هم وارد می‌شوند و می‌خواهند منصرفت کنند. اما تو برای این قالب‌ها ارزشی قائل نیستی. هیچ کس حق نخواهد داشت چارچوب ذهنی خود را به تو تحمیل کند. ...

تو همه را می‌دانی اما این اغتشاش...این آشفتگی ذهنی و عدم تمرکز هیچ کجا رهایت نمی‌کند. دست‌ها ...لب‌ها...چشم‌ها...بی‌حواس و دور....آن‌قدر که خودت به خنده می‌افتی از این حواس پرت و چشمان نگرانی که می‌دانند باز در فکری...

نگاهش می‌کنی و به خود می‌گویی او به خاطر توست که اینجاست...به خودت التماس می‌کنی که خوشحال باش...به چیزی فکر نکن...نگرانی ایجاد نکن...آخر لعنتی کمی روی این لحظه‌ها تمرکز کن...

---------------------------

پ.ن: باز هم آن چه می‌خواستم ننوشتم.یعنی این آشفتگی نگذاشت که بنویسم. همه چیز قاطی پاتی شد.

 

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی پنج‌شنبه 30 شهریور 1385 ساعت 16:23 http://cheshmha.blogsky.com

سلام
هر کسی برای خودش عقایدی داره و به چیزی معتقد هست ولی به نظر من اعتقاد به فمنیست یا اعتقاد به مرد سالاری عقایدی هستند که انسان رو در چارچوب های خاصی معرفی می کنن و خاصه جز سست کردن بنیان های اجتماعی و از بین بردن ارزش ها چیزی نیستند.
زن و مرد تعاریف مشخصی برای خودشون دارن و اجداد ما هم با همین تعاریف زندگی کردن و زندگی موفقی داشتند زیرا اگر چنین نبود امروز این همه پیشرفت ها در تمدن شگرف اسلامی پیش نمی اومد.اساسی ترین مشکلات جامعه وقتی به وجود اومدند که عقایدی در چارچوب پست مدرنیسم مطرح شدن و در نتیجه موجب انارشیسم های زیر پوستی در جامعه شدند.
از شما به عنوان یک وبلاگ نویس انتظار دارم که با دیدی باز تر جامعه رو ببینید و سعی کنید برای از بین بردن نواقص جامعه راه حل هایی رو پیشنهاد کنید.
براتون آرزوی موفقیت دارم.
امیدوارم یه سری هم به وبلاگ ما بزنید ؛خوشحال می شم

یکی چهارشنبه 12 مهر 1385 ساعت 23:48

سلام

چند وقته این ورا نیومدم؟! تو هم انگار کم کار شدی. هرچند .. بهتر از منه که توی سکون موندم.

لادن، .. نمی دونم. حرفهام نمی آد. فقط اینو بگم : واقعیت همه اون چیزی نیست که من و تو می بینیم. دنیا بیشتر از فهموندن فمینیسمه ویا حتی رد فمینیسم با واژه هایی مثل آنارشیسم زیر پوستی و پست مدرنیسم و .. .

بگذریم. راستش با این نوشتنهام گاهی فکر می کنم اگه قرار باشه با هم مستقیم حرف بزنیم، چه عذابی می کشی!

کاری داشتی، ما همین بغلیم. بی تعارف

شاد باشی

مانی جمعه 21 مهر 1385 ساعت 13:11 http://xmaanix.blogspot.com

درود..

یکی یکشنبه 30 مهر 1385 ساعت 02:12 http://cocoablog.blogfa.com/

سلام

۱۲ مهر پیام گذاشتم. امروز .. آره .. الان دیگه ۳۰ام مهره! این یعنی لادن خانم هم update کردن رو .. چی بگم؟! من که لالایی بلدم چرا خودم خوابم نمی بره؟! ولی انگار یه سری نمی زنی که لااقل نظرات رو هم بخونی. خوبی؟!!

شاد باشی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد